Autoconverted from "54.srt"

(قسمت آخر)

 

عاليجناب...

 

موضوع چيه ؟

 

لطفاً يکبار ديگر به من اعتماد کنيد
براي آخرين بار

 

،همانطور که تاکنون به من اعتماد کرده ايد
يک بار ديگر به من اعتماد کنيد

 

در مورد چي صحبت مي کني؟

 

علت بيماري شما انسداد
...روده بزرگ است

 

به دليل اسهال پي در پي و کهولت

 

مي دانم

 

لذا هيچ يک از داروها يا
طب سوزني هم اينک به شما کمک نمي کند

 

...به هر حال هنوز راه ديگري وجود دارد

 

چي ؟ راه ديگر؟

 

بله ، عاليجناب

 

آن چي هست؟

 

برش قسمتي از روده شما
که مسدود شده است

 

چي؟ برش دادن روده؟

 

چطور؟ چطور مي خواهي آن را برش بزني؟

 

،با يک چاقو
با برش روده شما را باز مي کنم

 

!چي؟

 

!عاليجناب

 

!اين موضوع را فراموش کن

 

...آقا

 

ما مي فهميم که شما فقط
...قصد نجات او را داري

 

...اما اين ممکن نيست

 

!پزشک اول

 

...چگونه او مي تواند اين درد را تحمل کند

 

!و در مورد خطر هاي احتمالي چطور؟

 

لطفاً يک لحظه دنبال من بيايد
و يک بار به حرف من گوش دهيد

 

او باردار بود و شکمش توسط
يک صياد چاک خورده بود

 

ولي سپس بچه را خارج کرده
...و او را بخيه زدم

 

او دوباره به زندگي بازگشت

 

من فکر کردم او خواهد مرد
...زيرا روده اش مسدود شده بود

 

اما يانگوم بزرگ شکم او را باز کرد
و انسداد روده را براي نجات او رفع کرد

 

...اين براي حيوانات ممکن است

 

من بيرون آوردن گوساله
...از شکم گاو را قبلاً ديده ام

 

اما ما در مورد يک انسان صحبت مي کنيم

 

چطور او مي تواند اين درد را تحمل کند؟

 

چه اتفاقي افتاد؟ آن مرد؟

 

.نه. آن بي حس شده است

 

بي حسي؟

 

من مردماني را ديدم که کنار ساحل زندگي مي کنند
جائيکه ژاپني ها زياد آنجا مي آيند

 

آنها ماهي ها را براي تازه ماندن
اينگونه بي هوش مي کنند

 

من شنيدن ژاپني ها نيز براي
رسيده شدن ساشيمي اينکار را مي کنند

 

و وقتيکه که ما سعي کرديم ببينم آيا
...انسان مي تواند بي حس شود

 

....اين ويژگي را يافتيم

 

...من اين موضوع را با آزمايش بر روي خودم اثبات کردم

 

آيا درسته که شما از شاه خواستيد
براي بدن او از چاقو استفاده کنيد؟

 

بله

 

آن درسته؟! وقتي پرستار شاه اين موضوع
...را به من گفت من ابتدا شک داشتم

 

!!پس آن صحيح است؟

 

سرور من ، ولي هم اينک اين تنها راه
براي درمان شاه است

 

!ساکت شو

 

چطور جرأت مي کني اين مزخرفات رو بگويي؟

 

...سرور من

 

!!حتي اگر درست بگويي .. نمي تواني اينکار را بکني

 

تنها گفتن اين کلمات براي متهم
...کردن شما توسط مأموران کافيست

 

لذا راه ديگري پيدا کنيد.شما مي توانيد
..راه ديگري پيدا کنيد.. من به شما ايمان دارم

 

ما سه قاشق عسل و
صفرا را با هم مخلوط کرديم

 

...آن را حرارت بدهيد تا حجم پيدا کند

 

و به اندازه يک انگشت دست بغلطانيد

 

شبيه همان که ما آخرين بار
درست کرديم نيست؟

 

من سرکه را اين بار غليظ تر کردم

 

آيا شما شنيديد؟

 

چه چيزي را؟

 

...هم اکنون مأموران اصلي قصد دارند

 

عاليجناب، يانگوم بزرگ
...هم اکنون معتمد واقع شده و

 

... از اعتماد شما سوء استفاده کرده است

 

لطفاً يانگوم بزرگ را تنبيه کنيد و
.از يک پزشک بخواهيد شما را معاينه کند

 

.عاليجناب، لطفاً درک کنيد

 

دو پزشک پزشک ممتاز هم اينک
.در داروخانه هستند

 

لطفاً اجازه بدهيد آن ها شما را معاينه کنند

 

...عاليجناب،لطفاً تصميم بگيريد

 

گناه او براي وخيم کردن بيماري
شما قابل بخشش نيست

 

...دور شويد

 

!!او حتي توهين آميز با شما صحبت کرده است

 

!عاليجناب ، اين مورد نمي تواند ناديده گرفته شود

 

...دور شويد

 

لطفاً يانگوم بزرگ را تنبيه کنيد و
.اجازه بدهيد پزشکان شما را معاينه کنند

 

!عاليجناب ، لطفاً وضعيت را بفهميد

 

...گفتم دور شويد

 

عاليجناب، پيکر والاي شما
تنها متعلق به شما نيست

 

،جسم شما ، نماد انسان هاست
نماينده اجداد چوسان است

 

عاليجناب ، لطفاً
!اجازه دهيد يک پزشک شما را معاينه کند

 

اين پزشک خانم بيماري مرا مي شناسد

 

،اگر يانگوم بزرگ به من بگويد که بدنم فرسده شده
پس فرسوده شده است

 

،اگر او بگويد مي تواند زنده بمانم
پس مي توانم

 

بنابراين نگران من نباشيد
و دور شويد ، همه شما

 

من هيچگاه شما را براي اين موضوع نمي بخشم

 

من با استفاده از داروهاي شما
احساس بهتري مي کنم

 

مشکل چيه؟

 

عاليجناب، شما هميشه به مهارت هاي ضعيف
... پزشکي من اعتماد داشتيد

 

و همواره به من لطفي داشتيد که
سزاوارش نبوده ام

 

مي دانم که آن يک توهين است،اما
با تمام وجود مي خواهم که شما را نجات دهم

 

براي يکبار... فقط براي اين بار
لطفاً خواسته اين بنده خود را دنبال کنيد

 

از آخرين باري که بيرون رفته ام
بيش از يک ماه مي گذرد

 

...عاليجناب

 

آيا گل ها در باغ شکوفه زده اند؟

 

مي خواهم جايي را ببينم که
آخرين بار با يکديگر قدم زديم

 

...عاليجناب ، شما مي توانيد اينکار را بکنيد.. پس

 

شما نمي توانيد اينکار را بکنيد و من هم نمي توانم

 

،مهم نيست مهارت پزشکي شما چقدر خوب است
شما نمي توانيد يک مرد مرده را نجات دهيد

 

و من چون شاه هستم دليلش نيست که
بتوانم صفحه روزگار را برگردانم

 

آن سرنوشت طولاني هر دوي ما بود

 

بيماري چيزي نيست
...که يک پزشک آن را مداوا کند و

 

آن توسط بيمار انجام مي شود

 

اينها الفاظي هستند که
در گوش من نجوا مي کنند

 

زمزمه کلمات شما را حتي در شب مي شنوم

 

پس من شروع به تمرين مي کنم

 

نبودم ... بيمار خوبي نبودم؟

 

...عاليجناب

 

...بيم هاي فراواني بود
...تنهايي ها.... و غمگيني ها

 

ولي من توانستم تما آن ها را تحمل کنم
به خاطر وجود شما

 

شما واقعاً يک پزشک بزرگ هستيد
...و واقعاً دوست داشتني هستيد

 

...عاليجناب ، من هم توانستم صبور باشم

 

در برابر آن چنان ترس ، تنهايي و
غم ... به خاطر وجود شما

 

به عنوان يک پزشک ، به عنوان يک زن
...عاليجناب... استدعا مي کنم

 

...لطفاً... لطفاً
لطفاً اجازه بدهيد شما را درمان کنم

 

...عاليجناب

 

مأموران دستور دادند که
...حداقل داروها را ببريد

 

،اسيد معده به کبد رسيده
پس او نمي تواند آن را بخورد

 

حتي دارويي که او حالا مي خورد
به کبد او صدمه مي زند

 

آيا شما کيک زنجبيل شور و موکسا
را آماده کرديد؟

 

بله

 

بانو ، اين تنها راه است؟

 

اين تنها راه براي درمان شاه است؟

 

عاليجناب ، شما بايد دراز بکشيد

 

اگر سخنان يانگوم را دنبال کنيد
...ممکن است من دوباره بتوانم زندگي کنم

 

...بله، عاليجناب... اما

 

اما افسران شبيه فوج زنبورها
...براي مخالفت با آن رشد خواهند کرد و

 

حکيمان خروارها تقاضا و فرجام مي آورند
که من حتي قادر به خواندن آن ها نيستيم

 

عاليجناب ، شما بايد بخوابيد

 

من او را ديدم ، اما مي خواهم
دوباره يانگوم را ببينم

 

عاليجناب، مي خواهيد دوباره او را فراخواني کنم؟

 

،عاليجناب
يانگوم بزرگ دوباره اينجاست

 

عاليجناب، چرا شما نشسته ايد؟

 

اين ممکن است کمي داغ باشد
ولي بايد آن را تحمل کنيد

 

!اين دستور شاه است
هم اينک به دروازه شمالي برو و

 

دستورات متصدي کتابخانه را دنبال کن

 

ببخشيد؟

 

آن را به سرعت پيگيري کنيد

 

اين دستور پادشاه است

 

اين در مورد چه موضوعي هست؟

 

برويم

 

چرا شما اينکار را مي کنيد؟

 

!من پزشک شخصي شاه هستم
!من بايد از شاه مراقبت کنم

 

چرا شما خيانت مي کنيد...؟

 

!من را کجا مي بريد؟

 

اين دستور خواجه اول است؟

 

آيا به او پنهاني گفتيد؟

 

...بله ، عاليجناب

 

ولي اگر شما اينقدر بشينيد شما
دوباره توسط يانگوم بزرگ سرزنش مي شويد

 

لطفاً دراز بکشيد

 

...مسلماً... شما درست مي گوئيد

 

من نگرانم که او تمام سعي
خودش را بکند و برگردد

 

...عاليجناب

 

او براي 3 روز است که مفقود شده است؟
چه اتفاقي برايش افتاده است؟

 

...او بايد فرار کرده باشد... چون

 

او ديگر نمي تواند شاه را معالجه کند

 

!چقدر نفرت انگيز

 

به خاطر اين نيست ، آقا

 

اگر نه ، پس چطور او مي تواند از خانه و قصر
براي 3 روز گم شده باشد؟

 

يقيناً نيت پسنديده اي
در پشت اين پرده است

 

او در زمان شيوع طاعون براي
چندين روز ناپديد شده بود

 

چون او سعي داشت
راهي را بيابد

 

بله، آقا. او چنين کاري انجام نخواهد داد

 

يقيناً نيت خوبي در کار است

 

!يک نيت خوب؟ اما آن آشکار است

 

...به مأموران قانون ابلاغ کنيد

 

!يانگوم را فوراً دستگير کنند

 

،افسر سابق مين جو
دستور شاه را تقدير کنيد

 

به مين جو که همه ملامت ها و تقصيرها را
...در پي اشتباهات من بر گردن گرفت

 

اين تقاضاي آخر من است. با پزشک خانم
يانگوم بزرگ به چين برو

 

از جانب من از او تشکر کن
به خاطر تبديل من از

 

يک شخص ضعيف به يک شخص قوي

 

تشکر کن از او که از من متنفر نيست
من که عشقش را به سويي فرستادم

 

...و ، به او بگو متأسفم

 

که نمي توانم آن هايي را که قصد
صدمه زدن به او را دارند متوقف کنم

 

پس ، به سرزمين مينگ در چين برو
جائيکه هيچ کس به تو صدمه اي نخواهد زد

 

و پزشکي فراگير تا به انسانهاي بيشتري کمک کني

 

من نمي توانم بروم

 

من پزشک شخصي شاه هستم
که مسؤليت سلامتي او بر عهده من است

 

...شاه بيمار است، در رختخواب افتاده

 

نه ، حتي اگر او بميرد
من بايد در کنارش باشم

 

اين دستور پادشاه است

 

،اگر شما الان سوار قايق نشويد
براي رفتن به چين خيلي سخت خواهد بود

 

فرمان دستگيري او قطعاً
هم اينک ابلاغ شده است

 

.... عاليجناب پادشاه

 

!...عاليجناب

 

!...عاليجناب

 

دستور شاه را اطاعت کنيد

 

الان ديگر خيلي ديگر شده

 

....پزشک بانو يانگوم

 

...خانم يانگوم

 

!من بايد برم

 

خير! شاه الان مرده

 

!نه... نه... هرگز

 

!اين امکان نداره

 

!يانگوم بزرگ، يک نگاه به اين بيانداز

 

!آن ها اعلاميه هايي براي دستگيري شما ارسال کرده اند

 

،شاه در مورد اين موضوع نگران بود
لذا او من را براي شما فرستاد

 

او به من گفت دستورش را
به هر قيمتي شده اجرا کنم

 

!شما بايد فوراً از اينجا خارج شويد
!عجله کنيد

 

، افسر سابق مين جو
!آخرين دستور شاه را اجرا کنيد

 

!اين آخرين دستور شاه است

 

!فوراً آن را اجرا کنيد

 

...آقا... آقا... نه... آقا

 

...آقا

 

...آقا

 

(هشت سال بعد (مارچ 1550

 

ششيمن سال سلطنت ميونگ جونگ

 

!پدر

 

تو آن را گرفتي؟

 

مامان کجاست؟

 

مامان کجاست؟

 

!مامان

 

با من بيا

 

!گفتم، با من بيا

 

به تو نگفتم که به پدرت کمک
کن و درس بخوان؟

 

من تکاليف امروزم را تمام کردم

 

به تو نگفتم
نزديک آب نرو؟

 

همه بچه هاي ديگر آنجا مي روند

 

بو سانگ و اين سوک هم آنجا رفتند

 

و چنگ-گان از من خواست برايش
...چند تا ماهي طلايي بگيرم

 

چنگ-گان؟
!آن پسر افسر هانگ نيست؟

 

گفتم به تو
....نرو نزديک

 

!خانواده افسران حکومتي يا نه؟

 

...شما به من گفتيد

 

!پس چطور توانستي با آنها بازي کني؟

 

با اين وجود وقتي شخص مريضي
آنجا هست شما خودتان آنجا مي رويد

 

!دامنت رو بلند کن

 

چرا شما من را از رفتن به آنجا منع مي کنيد؟

 

من مي دانم چطور اطراف آنجا بروم

 

،تو هنوز نمي خواهي به حرف من گوش بدي
اينطور است؟

 

...تو نبايد اينکار را بکني

 

سو-هوان به اندازه کافي ماهيچه ساق نداره
که بتواند اين گونه ضربات را تحمل کند

 

!بيا اينجا

 

!حالا

 

تو خيلي لجباز هتسي ... جطور
به حرف مادرت گوش نمي کني؟

 

اما دليل آنکه چرا ما هر روز فرار مي کنيم
به خاطر مامان است

 

هرگاه کسي مريض هست او هميشه
...براي مداواي آن شخص مي رود

 

پس افراد حکومتي ، حاکمان
و افسران دنبال او هستند

 

شما اين را دوست نداريد؟

 

...موضوع اين نيست که من آن را دوست ندارم
It's not that I don't like it...

 

پس چي؟

 

او فقط مانع من مي شه که آنجا بروم

 

اين بخاطر اين است که او نگران است. وقتي او
...بچه بود اشتباهي انجام داد که

 

پدر بزرگ و مادربزرگ در نهايت درگذشتند

 

اما من قصد ندارم گير بيفتم

 

من مطمئن هستم که در مورد آن صحبت نمي کنم

 

ولي به هر جهت به حرف مادرت گوش کن

 

او همه اين موارد را
در خردسالي خودش داشته

 

او مي ترسد که تو هم ممکن است
به همان دردسر دچار شوي

 

خب

 

مامان ، آيا ماهي مي تواند چشمانش را ببندد؟

 

چرا آن نمي تواند چشم هايش را ببندد؟

 

آيا ماهي زير آب مي خوابد؟

 

چطور آن مي تواند بخوابد
بدون آنکه چشمانش را ببندد؟

 

،حالا که تو به اين موضوع اشاره کردي
خودم هم کنجکاو شدم

 

من وقتي چشمهايم را زير آب
باز مي کنم ناراحت مي شوم

 

چشمهاي ماهي ناراحت نمي شود
هنگاميکه آن ها را در زير آب باز نگه مي دارد؟

 

تو درست مي گويي...من بايد سعي کنم
چشمهاي خودم را ببندم

 

!مادر سو-هوان! مادر سو-هوان

 

!يک مريض سخت

 

!شما بايد الان آنجا برويد

 

...عروس خانواده پونگ-چوان

 

...او از ديروز صبح در حال زايمان است

 

her water's broke but the
baby hasn't come out yet

 

چطور توانستي اينقدر دير به من اطلاع بدهي؟

 

...آنها فکر مي کردند که او بدرستي فارغ خواهد شد

 

ما آماده ايم

 

بعداً مي بينمت ، پدر

 

معلم، او نيز مي خواهد بياموزد

 

واقعاً

 

شما واقعاً رايگان آموزش مي دهيد؟

 

هيچ چيز در اين دنيا رايگان نيست

 

ببخشيد؟

 

بيايد داخل

 

ما تمام حروف داخل اين کتاب را
ياد خواهيم گرفت

 

...اگر شما تمام آن ها را به خاطر بسپاريد

 

سپس اين رايگان خواهد بود، اما
...حتي اگر شما يک اشتباه بکنيد

 

شما بايد به کار من در تهيه
پوست گاو (چرم) کمک کنيد

 

مي خواهيد اين کار را بکنيد؟

 

يقيناً ، من سعي مي کنم

 

من مي توانم او را نجات دهم. لطفاً به من اعتماد کنيد

 

!غيرممکن است

 

!بايست

 

تو کي هستي؟

 

من آشپز ويژه گانگ داک-گو
از قصر سلطنتي

 

سپس؟

 

من مخفيانه به دنبال دخترم مي گردم

 

دخترتان؟

 

شهر قصابخانه کجاي اين اطراف است؟

 

و؟

 

يک پزشک خانم ماهر اينجاست، اينطور نيست؟

 

من در اين مورد چيزي نمي دانم

 

شما نمي دانيد؟

 

من نمي دانم

 

...من عجله دارم

 

...هي

 

...چه بچه عجيبي
...معلوم نيست والدين او کيستند

 

من او را نمي شناسم اما
قصابخانه بالاي آن کوهپايه است

 

واقعاً؟
...اما من شنيدم که آن اين طرف است

 

آنطرف است

 

واقعاً؟

 

به خاطر اينکه ، والدينم به من خوب آموزش مي دهند

 

چقدر عجيب... او دقيقاً
...شبيه کودکي هاي يانگوم است

 

!پدر ، پدر

 

پدر

 

چيه؟

 

يک مشکل

 

مردم مي گويند که مي خواهند
مادر را تحويل حکومت دهند

 

!چي؟

 

همچنين يک غريبه دنبال
مامان مي گردد

 

!نه! هرگز

 

...مهم نيست تو با من چکار مي کني

 

ما بايد مادر و بچه را نجات بدهيم

 

اجازه بده من مادر را ببينم

 

...بچه سر و ته است

 

اگر آنها را رها کنيم هر دو خواهند مرد

 

!ساکت باش

 

او آشکارا سعي دارد
!آنها را بکشد، پدر

 

...اوه ، نه ، هرگز

 

!شکم او را چاک دهيد و براي بچه باز کنيد؟

 

!او مغز ندارد

 

!درسته ! او شرور است

 

اوه، نه... اين درست نيست

 

!او را فوراً تحويل پليس دهيد

 

بله ، پدر

 

اوه، آقا! لطفاً آرام باشيد. آيا او
درد زانوي شما را بطور کامل علاج نکرد؟

 

اما ابتدا شما چي به او گفتيد؟

 

شما عصباني بوديد که او نيش زنبور را در
زانوي شما فرو کرد

 

ولي اکنون حال شما چطور است؟

 

،حالا شما مي توانيد قدم بزنيد
شما خيلي بهتر هستيد

 

بله آن درسته، اما جطور کسي مي تواند
شکم يک شخص زنده را باز کند؟

 

تو ، آنجا ، مادر کيوم-شوگ

 

چه کسي تورم بدن تو را که
ده سال درد داشت درمان کرد؟

 

...هيچ پزشکي قادر به کمک به تو نبود

 

اما مادر سو-هوان اينکار را کرد، نکرد؟

 

و چه کسي بيماري کودک تو را درمان کرد؟

 

!و شما؟ و شما ، پدر يونگ-پاون

 

آيا آن دليل موجه اي براي باز کردن
!شکم يک شخص زنده هست؟

 

نه ، واقعاً نه ، اما شما نسبت به مادر
...سو-هوان خيلي بي رحمانه بر خورد کرديد

 

!صحبت هاي غير ضروري کافيست

 

اين حرف هاي فريبنده را
!به پليس بزنيد

 

!بله ، پدر

 

... نه! او بايد بچه را بيرون دهد

 

!همين الان او را از اينجا ببريد

 

اول اين شخص را نجات دهيد و
بعد من را به پليس تحويل دهيد

 

،اگر شما آنها را در اين وضع رها کنيد
!آنها مي ميرند

 

آيا من گوساله را با باز کردن
شکم گاو نجات ندادم؟

 

همه شما آن را ديديد، درست است؟

 

!شما مي گوييد که همسر من گاو است؟

 

من مي گويم که آن شبيه به انسان است

 

چرا شما...؟

 

!چکار مي کني؟

 

!او را به پليس تحويل دهيد

 

!نه ! اينکار را نکنيد

 

!دردسر بزرگ

 

!مصيبت بزرگ

 

!مصيبت بزرگ

 

!آنها را بگيريد! آنها را بگيريد

 

!اجازه دهيد چيزي از شما بپرسم

 

يک نفر از دال-سونگ سا

 

!لطفاً ، گوش کنيد

 

...من به وضوح ديدم آنها اينجا آمدند

 

!من دنبال کسي مي گردم
I'm looking for a person!

 

اسمش "يانگوم" است

 

!يانگوم

 

!راه هانيانگ کدام است؟

 

!من دنبال راهي به سوي خانه هستم

 

!يکي ؟

 

واقعاً؟ شما يانگوم را ديديد؟

 

هشت سال از زمانيکه يانگوم را ديدم مي گذرد
ولي من فقط پشت او را ديدم

 

!پس او زنده است! او زنده است

 

...مي دانستم

 

او زنده بود، او مشغول
!مداواي بيماران بود

 

...يقيناً

 

يقيناً... چون او يانگوم است

 

من هرگز تصور نمي کردم چيزي از او بشنوم
...از آنجائيکه من فکر مي کردم او در چين است

 

ولي وقتي من بعد از هشت سال دوباره
در راجع به او شنيدم به رقص در آمدم

 

...گريه را متوقف کن و بيشتر براي ما بگو

 

...من فکر کنم او الان يک دختر دارد

 

يانگوم يک دختر دارد؟

 

نوه ما؟

 

او بايد به زيبايي يانگوم باشد

 

حال آقاي مين جو هم خوب بود؟

 

دقيقاً او را نديدم
اما به نظر خوب مي آمد

 

من کنجکاوم که آيا آنها خوب مي خورند

 

...نگران نباش.يانگوم شبيه من است

 

پس هر کجا که برود
مشکلي نخواهد داشت

 

بله. از آنجائيکه او در چوسان
است دوباره با شما برخورد مي کند

 

بله ، يقيناً

 

کي؟ من نمي دانم کي مي ميرم
کي؟! کي؟

 

واقعاً؟ واقعاً؟
او واقعاً يانگوم را ديده است؟

 

بله ، آقاي گانگ او را از دور ديده است

 

پس او مطمئناً در چوسان است

 

بله

 

اما من از اينکه شنيدم او در حال فرار
بوده است احساس خوبي ندارم

 

من هم

 

،حتي با وجوديکه من در اين رتبه هستم
نمي توانم برايش کاري بکنم

 

...چند وقت پيش صحبت او بود

 

...واکنش چنداني نبود

 

!خانم! چه بسا؟

 

!خانم ، نه ، هرگز

 

!خير ، بانو ، شما نمي توانيد اينکار را بکنيد

 

من بايد اينجا بشينم
...در حاليکه يانگوم

 

زندگيش در خطر است؟

 

بله ، فقط ساکت باشيد
...ما نمي دانيم چه چيزي

 

در سرش مي گذرد آيا اگر شما اين
را بيان کنيد او به جوش مي آيد؟

 

بله ، او اين روزها خيلي ترسناک شده است

 

ششيمن سال سلطنت ميونگ جونگ

 

معاون مادر شاه

 

خوش آمديد

 

شما براي ملاقات من اين چنين زمان مي گذاريد
بنابراين خيالم هميشه راحت است

 

سپاسگذارم ، سرورم

 

من چطور مي توانم مهرباني هاي شما را فراموش کنم؟

 

بعد از مرگ شاه من بايد
...قصر را ترک مي کردم

 

ولي شما مرا در اين رتبه نگهداشتيد

 

مهرباني؟ شاه سابق به شما
خيلي توجه مي کرد سو-وان

 

من بعضي مواقع فکر مي کنم
شما خواهر کوچک من هستيد

 

همه اينها به خاطر خوبي شماست

 

متشکرم ، سرورم
Thank you, Your Highness

 

...سرورم

 

شما قطعاً بيش از هر کس ديگري
آرزوهاي شاه سابق را مي شناسيد

 

او به وضوح تمايلش را ابراز کرد
با وجوديکه مخالف با قوانين دربار بود

 

سو-وان قصد داري چه چيزي را بيان کني؟

 

سرورم ، لطفاً از آرزوي
پادشاه سابق تجليل کنيد

 

در مورد چي صحبت مي کني؟

 

....لطفاً موقعيت و مرتبه

 

پزشک سابق بانو يانگوم
و افسر مين جو را باز گردانيد

 

يانگوم در سرزمين مينگ چين نيست؟

 

البته که اگر او در چوسان بود
!من فوراً مقام او را باز مي گرداندم

 

!سرورم ، او در چوسان است

 

چي ؟ درست است؟

 

بله ، همينطور است سرورم.من شنيدم
که او در چوسان طبابت مي کند

 

...ولي چون او در فرار است، زندگي اش

 

اينگونه است؟ او در چوسان است؟

 

من بايد قبل از اينکه او بيدار شود بروم

 

چنين مسير طولاني؟ مطمئن هستي؟

 

نگران نباش. من پس از
بازگشت آسوده ام

 

من متأسفم که شما همه پول هايي که
...در مي آوريد خرج خريد داروهاي بيماران من مي کنيد

 

من حالا مي فهمم چرا جانک-دئوک
...هميشه به شما آن را مي گفت

 

او چه مي گفت؟

 

اينقدر حرف هاي قشنگ نزن
و فقط کار کن

 

...من همه آن ها را از دست دادم

 

،ما نامه اي به آقاي گنگ نوشتيم
پس او اينجا خواهد بود

 

با سرعت برو. اگر سو-هوان بلند شود
دوباره نگران و آشفته خواهد شد

 

لجاجت او دقيقاً شبه تو است

 

بعداً مي بينمت

 

!مامان

 

!چطور تو به حرف من گوش ندادي؟

 

تو هم ديگر به حرف من گوش نمي دهي؟

 

پس تو از مادرت متنفري؟

 

!اوه ، نه
!مادر من در کل دنيا بهترين است

 

....فقط شيرين زباني

 

مامان ، شيرين زباني يعني چي؟

 

شيرين زباني مجموعه کلماتي ظريف است که
شبيه يک کرم در صورتت فرو مي روود

 

يک کلمه ظريف؟

 

!خانم بزرگ

 

خانم بزرگ! سو-هوان اينجاست

 

تو دوباره اين همه راه را طي کردي؟

 

آن سخت نبود . حتي
پاهاي من خسته نشدند

 

چکار مي کنيد؟

 

من خيلي بهتر شدم

 

من ديگر زياد سرفه نمي کنم و
درد پاهاي من کمتر شده است

 

شما همه داروها را از ديروز استفاده کرديد، درسته؟

 

من خيلي سپاسگذارم
ولي من چيزي ندارم که به شما بدهم

 

،خانم بزرگ، اگر شما به گريه کردن ادامه دهيد
...او خيلي دردناک تر شما را طب سوزني مي کند

 

وقتي بزرگ شدي
قصد داري چکاره باشي؟

 

يک مادر

 

يک مادر؟

 

بله ، مادري که مثل شما زيبا باشد
خوب بپزد و انسان ها را نجات دهد،

 

...پس پدرت نااميد خواهد شد

 

اين خيلي بد است. من يک دخترم
پس او هيچ شانسي ندارد

 

!مامان ، من را مخفي کن

 

چي شده؟

 

!عجله کن

 

!دردسر بزرگ، سو-هوان ناپديد شده

 

!من نتوانستم او را پيدا کنم

 

!پدر

 

چرا شما ....؟ وقتي مي خواستي بروي
!بايد به من مي گفتي

 

سپس شما ديگر به من اجازه رفتن نمي داديد

 

!چرا شما...؟! بيا اينجا

 

من بايد از مادرت بخواهم تو را طب سوزني
کند تا شما بتوانيد به خوبي حرف گوش کنيد

 

واقعاً؟

 

اگر او يکبار ديگر اينکار را کرد
لطفاً او را طب سوزني کن

 

بله

 

متأسفم. ديگر اينکار را نمي کنم

 

،مامان، تو اينکار را نمي کني
مي کني؟

 

!لطفاً آنها را عفو کنيد

 

!لطفاً براي اينبار آنها را ببخشيد

 

!پدر و ماد من اشتباهي نکردند

 

پدر و مادر من انسانهاي خوبي هستند

 

!لطفاً آن ها را عفو کنيد

 

!آقا

 

متأسفم که شما را شگفت زده کردم

 

آنها احتمالاً فرمان را بدرستي نفهميدند
و خانه شما را جستجو کردند

 

چکار مي کنيد؟

 

!فوراً آنها را همراهي کنيد

 

مادر شاه فرمان داده است که
به قصر بازگرديد

 

به پيش برويد و
هدايت کنيد جناب مين

 

مادر، ما سوار اين مي شويم؟

 

!بله

 

ما براي رفتن به زندان سوار چنين
تخت روان گل زده اي مي شويم؟

 

مامان ، آن خيلي زيباست

 

واقعاً؟

 

شما واقعاً مي خواهيد به قصر برويد؟

 

...البته

 

!اميدوارم هر چه زودتر به آنجا برسيم

 

مامان، اين بچه ها کي هستند؟

 

آنها عروس بانوهاي کوچکي هستند
که در آينده بانوهاي دربار مي شوند

 

بانوهاي دربار؟
پس آنها در قصر زندگي مي کنند؟

 

...البته

 

واقعاً؟! انسانها مي توانند اينجا زندگي کنند؟

 

درست است

 

مامان، چطور رنگ لباس هاي آن ها متفاوت است؟

 

چه روبان هاي عجيبي
به سر دارند

 

اين بانوها چه چيزهاي
عجيبي به سر دارند

 

چقدر آدم اينجاست

 

...آنها حتي يک درياچه دارند

 

...برويم

 

!سرور شما مادر شاه اينجاست

 

...يانگوم ، واقعاً تو هستي، واقعاً

 

!بانوي من

 

بسيار خوب . بلند شو

 

...بايد خيلي سخت به شما گذشته باشد

 

محبت شما بي پايان است

 

چرا شما مخفيانه زندگي مي کرديد
در حاليکه مي توانستيد با من تماس بگيريد؟

 

من به خاطر بي توجهي به بيماري
شاه سابق سزاوار مرگم

 

سزاوار مرگ؟

 

پادشاه سابق از کوشايي صادقانه شما
تا لحظه آخر براي درمان خودش مطلع بود

 

...و شاه سابق از شما سپاسگذار بود

 

مين جو به خاطر پاسداري
از آرزوي او تا آخرين لحظات

 

قلب او به خاطر قبول درخواست
...مأموران براي ممانعت

 

از بازگرداندن موقعيت شما
در دوران خود و پس از آن بي تاب بود

 

ولي به جهت مرگ زود هنگام
پادشان اين-جونگ

 

ديگر مشکلي براي بازگرداندن
مقام شما وجود ندارد

 

پس من هم اکنون موقعيت شما را باز مي گردانم

 

افسر مين جو ، شما
ديگر نيازي به رفتن به تبعيدگاه نداريد

 

و بعنوان افسر درجه سوم دربار منصوب مي شويد

 

و يانگوم به عنوان بانوي پزشک يانگوم بزرگ
به رتبه خود باز گردانده مي شود

 

...عاليجناب

 

،من مي دانم که شاه سابق از شما سپاسگذار بود
اما من نيز از شما سپاسگذارم

 

اگر شما جان پسر من را نجات نمي داديد
...شاهزاده کيانگ-وون

 

ما هم اکنون چطور مي توانستيم
پادشاه به تخت نشسته داشته باشيم؟

 

بانوي من ، شما خيلي مهربان هستيد

 

...مقام شما در اينجا باز گردانده شد

 

من شنيده ام هنگاميکه شما در حال فرار بوديد
...هنوز مداواي بيماران را فراموش نکرده بوديد

 

پس حالا با من بمان و از من مراقبت کن

 

و به پزشکان خانم در بيمارستان دربار آموزش بده

 

تمام اين سالها شما چطور زندگي مي کرديد؟

 

....ما هر جا که مي توانستيم پيدا کنيم زندگي مي کرديم

 

من چيزهايي بسياري ياد گرفتم که
هرگز در دربار فرا نگرفته بودم

 

به چيزهايي که قبلاً اتفاق افتاده ديگر فکر نکن
من مي دانم که شما در آن زمان راه ديگري نداشتيد

 

من همواره احساس گناه مي کردم
که مقابل خواسته شما ايستادم

 

نگران نباش، همه چيز
سر جاي خودش برگشته است

 

بي گمان

 

شما بايد دوباره وارد حکومت شويد
و به هدف نهايي خود برسيد

 

بله ، اينکار را بکن
...با وجوديکه شما در بند بوديد

 

،با شاهان قبلي
ولي اکنون کاملاً رها هستيد

 

يانگوم ، چرا با ما تماس نگرفتي؟
تو بي دليل رنج کشيدي

 

من احساس خشنودي مي کنم که خيلي
کارهايي را که دوست داشتم انجام دادم

 

چطور تو مي توانستي خوشنود باشي
وقتيکه مخفيانه در ترس و وحشت زندگي مي کردي؟

 

همه اين سال ها ... واقعاً من خوشحال بودم

 

..آن خيلي تعجب آوره
او خيلي شبيه مادرش باهوش هست

 

مي توانم بپرسم شما کي هستيد؟

 

من بانوي اول آشپزخانه هستم

 

...مادرم به من گفته که بانوي اول شخصي است

 

بالا مقام و داراي مراتب احترام است

 

واقعاً؟

 

من هم بانوي آشپزخانه هستم

 

شما همان خانمي هستيد که هر روز
غذاهاي خوشمزه مي خورد، درسته؟

 

!چه بانمک

 

...من يک پزشک خانم هستم

 

مادر من هم بانوي آشپزخانه و هم
...يک پزشک خانم بود

 

مامان درسته؟

 

!او خيلي باهوش است

 

به خاطر اينکه که او شبيه يانگوم است

 

پدرم هم هميشه اين را بهم مي گويد

 

چي را؟

 

اين که من شبيه مادرم هستم

 

!خوش آمديد

 

شما هيچ تغييري نکرديد

 

هنوز به زيبايي قبل هستيد

 

اين سالها بايد به شما سخت گذشته باشد

 

چطور جرات کنم اين را بگويم
به خاطر آن گناه بزرگي که مرتکب شدم

 

من شنيدم که تمام اين سال ها شما
مشغول تمرين مهارت هاي پزشکي بوديد

 

...بله ، پس از اينکه از قصر خارج شدم

 

من تصادفاً به بيماري هاي
ناشناخته فراواني برخوردم که مرا شگفت زده کرد

 

اين فوق العاده است. از آنجائيکه
...شما دوباره به قصر بازگشتيد

 

لطفاً به پزشکان خانم و همچنين ما آموزش دهيد

 

آموزش؟ من هنوز مشغول يادگيري هستم

 

لطفاً يادگيري را متوقف کنيد

 

براي ما خيلي سخت است که به شما برسيم

 

خداي من

 

بازگشت شما را تبريک مي گوئيم

 

...آن زمان طولاني بود

 

بله... شما ها چطوريد؟

 

(هنگاميکه شما دور بوديد (يانگوم بزرگ
هر دو شاه در گذشتند

 

بيمارستان بارها به مشکلات متعددي برخورد

 

ولي اين روزها همه چيز رضايت بخش است

 

من هم پيشرفت کردم و
سرپرست پزشکان خانم شدم

 

من خيلي از کتاب هايي که شما قبلاً خوانده بوديد خواندم

 

لطفاً تکريم ما را بپذيريد
!اوه ، نه ، لطفاً اينکار را نکنيد

 

...لطفاً بنشينيد

 

شما همواره به همسر من
مثل دخترتان توجه مي کرديد،درسته؟

 

...نه ، نه ، اينطور نيست

 

اگر چه ما به او مثل دخترمان نگاه مي کرديم
...ولي ما فقط

 

پدر و مادر خانم من
لطفاً احترام ما را با ميل بپذيريد

 

مادر خانم؟

 

پدر خانم؟

 

بله ، پدر و مادر

 

صميمي

 

شما بايد واقعاً خوشحال باشيد

 

،پس ما مجبوريم اين را بپذيريم
پيشقدم شويد و اينکار را بکنيد

 

سو-هوان، بيا و احترام بگذار

 

من مين سو-هوان هستم

 

تو هستي...؟

 

تو پدر بزرگ من هستي؟

 

چي شده؟

 

وقتي من دنبال يانگوم مي گشتم
...او را ديدم

 

نوه من

 

پس اين همان دختر است؟

 

در سالهاي اخير من راهي براي درمان روان پريشي يافتم

 

من هم روشي براي درمان
ناهنجاري هاي تعادلي يافتم

 

من هم اين را مي دانم

 

چيزي در مورد کلرا مي داني؟

 

البته ، علت آن سموم
...محيطي است

 

يا کمبود تغذيه است

 

آن بايد لحظات سختي را سپري کرده باشيد

 

شما بايد بگوييد ، "چطور يک دکتر
"!مي تواند از سختي زندگي بترسد؟

 

آيا شما قصد داريد به قصر بازگرديد؟

 

وزير چپ اميدوار است
که من به اداره بازگردم

 

برنامه ات چيست؟

 

در واقع مادر شاه هم از من
خواسته تا در قصر بمانم

 

تصميم تو چيست؟

 

موفق شدي همه دوستانت را ملاقات کني؟

 

بله. به خاطر لطف شما
موفق شدم همه را ملاقات کنم

 

من مطمئنم همانطور که من
از ديدن شما خوشحالم آن ها هم خوشحالند

 

،به هر حال اين فقط به خاطر شما نيست
امروز روز تولد ملکه است

 

بنابراين ما يک چشن ترتيب داديم
من براي شما هم يک جايگاه آماده کرده ام

 

اجازه بده با هم به آنجا برويم

 

بانو ، من هرگز لطف شما را
فراموش نخواهم کرد

 

لطفاً درخواست خود را براي ماندن
من در قصر پس بگيريد

 

چرا؟

 

...مي ترسي که من به تو دستوراتي

 

چون گذشته بدهم؟

 

...اوه ، نه

 

پس چطور؟

 

من بيماران زيادي را خارج
قصر ملاقات کردم

 

...گرچه توانايي هاي من محدود است

 

ولي دوست دارم بين مردم باشم
و بتوانم کمک کوچکي به آنها بکنم

 

من شما را درک مي کنم
ولي من واقعاً احساس ناراحتي مي کنم

 

بانوي من

 

من از طرف شاه سابق خيلي
مورد لطف قرار گرفتم

 

حالا که من دوباره مورد لطف شما
واقع شده ام خيلي سخت است که اينجا بمانم

 

اميدوارم که بانو بفهمند

 

اگر اين چيزي است که تو مي خواهي،من انتخاب
ديگري ندارم به کار خود ادامه بده

 

بانوي من ، خيلي متشکرم

 

ولي هر وقت به تو احتياج داشتم
بايد فوراً برگردي

 

بله ، البته ، بانوي من

 

تو احساس پشيماني مي کني؟

 

،خير. قصر به من فرصت آشپزي
پزشکي و ملاقات با شما را داد

 

ولي آن سبب شد مادرم ، مادام هن
و آرزويم را از دست بدهم

 

اين چيزي بود که قصر براي من داشت

 

گرچه به نظر مي رسد به تو خيلي چيزها مي دهد
ولي چيزهاي با ارزشي را از تو مي ستاند

 

گرچه به نظر مي رسد به تو اجازه مي دهد
...آنچه مي خواهي را بدست آوري

 

ولي تو را از هر آنچه مي خواهي باز مي دارد

 

،همه قصر را خيالي مي پندارند
اما آنجا واقعاً جاي اندوهناکي است

 

پس، مسيري که ما به پيش مي رويم
غم انگيز و اندوهناک نيست؟

 

خير

 

مسيري است که
ما کسي را از دست نمي دهيم؟

 

خير

 

پس اين مسيري است که ما هر کاري
مي خواهيم مي توانيم انجام دهيم؟

 

بله

 

من هم اينطور فکر مي کنم. فقط به من قولي بده

 

چه قولي؟

 

،شما مي توانيد هر کار که بخواهيد انجام دهيد
ولي از جراحي براي کسي استفاده نکنيد

 

هنوز کشور ما اين مورد را نمي تواند بپذيرد

 

چرا نه؟ آن مي تواند
زندگي انسانها را نجات دهد

 

با اين وجود ما ديگر لازم نيست
از مأموران فرار کنيم

 

ما با آن به دردسر بزرگي مي افتيم

 

پس الان به من قول بده

 

نه ، من نمي توانم

 

!قول بده

 

هرگز

 

عجله کن

 

نه ، متشکرم

 

...آقا... سو-هوان

 

سو-هوان گم شده

 

!مامان

 

!سو-هوان

 

!مامان ، يک خبر بد

 

!بيا ! عجله کن

 

لطفاً به من کمک کنيد

 

!عجب وضعي
او به زودي فارغ مي شود
کي کيسه رحم پاره شده؟

 

...نمي دانم ... نمي دانم

 

...خانم... خانم

 

سو-هوان ،سوزن ها

 

وضعيت خطرناک است! مادر و
!بچه هر دو در وضعيت بدي هستند

 

آن يک نوع تشنج است

 

ما بايد چکار بکنيم...؟

 

فقط يک راه وجود دارد

 

...قصد داري

 

ما بايد او را نجات دهيم. فرصت نداريم

 

!ما مي توانيم او را نجات دهيم

 

ما بايد کمي آب پيدا کنيم ... همينطوره؟

 

بله

 

پدر ! اگر اينقدر سريع بروي
همه آبها بيرون مي ريزيد

 

مامان هميشه مي گويد مهم نيست چقدر عجله داري

 

تو نبايد با مواردي که مرتبط با
بيماران است بي دقت باشي

 

بله ، همينطور است

 

برويم

 

!مامان

 

!بچه زنده است

 

!مادر هم زنده است

 

آن را ديدي، چرا شما من را نهي کردي؟

 

!من اينکار را کردم

 

!حال مادر و بچه هر دو خوب است

 

من به تو نگفتم؟ به تو نگفتم؟

 

چرا من را از اينکار منع کردي؟

 

به اين خانم نگاه کن.. به نظر مي رسد
او با اين ابداعش نمي تواند به سادگي زندگي کند

 

:اما او همواره اين سوال را مطرح مي کند